mahsa
کاربر جدید انجمن
ارسالها : | 7 |
عضويت : | 17 /7 /1393 |
محل زندگي : | تهران |
سن : | 25 |
تشکر ها: | 7 |
تشکر شده : | 2 |
|
گنجشک و خدا ...
گنجشک و خـدا..... روزی میگذشت اما گنجشک با خـدا هیچ نمیگفت؛هربار فرشتـگان سراغش را میگرفتن خدا میگفت:می آید،من تنها گوشی هستم که غصه هایش را میشنود،و یگانه قلبی ام که درد هایش را در خود نگه میداردوسرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست. فرشتـگان چشم به لبهایش دو ختند اما باز هم هیچ نگفت تا خدا لب به سخن گشود:با من بگو از آنچه در سینه تو سنگینی میکند\"گنجشک گفت لا نه کوچکی داشتم ارام گاه خستگی هایم بود وسر پناه بی کسی ام.اما تو با توفانی بی موقع انرا از من گرفتی!ان لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود؟ناگاه سنگینی بغض راه بر کلامش بست.سکوتی در عرش طنین انداز شد. فرشتـگان همه سر به زیر انداختتند خدا گفت: مـاری در راه لانه ات بود. خواب بودی. بـاد را گفتم تا لا نه ات را واژگون کند.آنگاه تو از کمین مـار پر گشودی!گنجشک اما خیره در خـدایـی و وسعت آن مانده بود. خـدا گفت:وچه بسیار بلا ها که بواسطه محبتم از تو دور کردم وتو ندانسته به دشمنی ام برخاستی!اشک در نگاه گنجشک نشته بود ناگاه چیزی در درونش فرو ریخت.صدای گریه اش ملکوت خـدا را پر کرد ... حدیث: امام صادق عليه السلام :یَا عَبدَ اللهِ لَو یَعلَمُ المُومِنُ مَا لَهُ مِنَ الاَجرِ فِی المَصَائِبِ لَتَمَنَی اَنَهُ قُرَضَ بِالمَقَارِیضُ. ای عبد الله، اگر مومن می دانست که پاداش مصائب و گرفتاری هایش چه اندازه است ، آرزو میکرد با قیچی تکه تکه شود.
|
|
پنجشنبه 17 مهر 1393 - 21:05 |
|